بيان مسأله:
تغييرات ناگهاني و گستردهاي كه در جنبههاي جسماني، رواني و اجتماعي زندگي نوجوان ايجاد ميشود، مرحلهاي بحراني را ايجاد ميكند كه طبعاً مشكلات و ناسازگاريهايي را به همراه خواهد داشت. بنابراين با توجه به اهميت دوران نوجواني، شناخت اصولي و علمي اين مرحله، جهت پيشگيري از نابهنجاريها و مشكلات ناشي از اين بحران از طريق ارائه اطلاعات و آگاهي لازم به نوجوانان و كسب مهارتهاي مورد نياز جهت مقابله با مشكلات ناشي از اين تغييرات توسط آنان، امري بسيار مهم و حساس تلقي ميشود. يكي از برنامه هاي پيشگيرانه در اين زمينه، كه در سطح جهان مورد توجه است، آموزش مهارت هاي زندگي به نوجوانان ميباشد. تأثير اين آموزش در زمينههاي گوناگوني مورد بررسي قرار گرفته است كه به نتايج مثبتي نيز دست يافتهاند. از همين رو با توجه به اهميت موضوع، پژوهش حاضر به بررسي تأثير آموزش مهارتهاي زندگي بر سلامت روان و منبع كنترل نوجوانان مي پردازد، تا بدين ترتيب، گامي ديگر در جهت تحقق اهداف پيشگيرانه پيرامون دوره بسيار مهم و حساس نوجواني برداشته شود. كاملاً واضح است كه اگر اهداف فوق ميسر شوند، راهي روشن و هموار جهت انتقال از دوره نوجواني به دوره جواني و بزرگسالي كه مرحله شكوفايي تواناييها، استعدادها و انديشههاي نو مي باشد، فراهم ميگردد. اين امر موجبات تكامل فردي و اجتماعي تك تك افراد جامعه را فراهم ميسازد كه در نهايت به پيشرفت جامعه در ابعاد گوناگون منتج ميشود.
سازمان بهداشت جهاني (WHO) به منظور افزايش سطح بهداشت رواني و پيشگيري از آسيبهاي رواني- اجتماعي، برنامهاي تحت عنوان آموزش مهارتهاي زندگي تدارك ديده و در سال 1993 در «يونيسف» (صندوق كودكان سازمان ملل متحد) مطرح نمود. از آن سال به بعد، اين برنامه در بسياري از كشورها مورد آزمايش و اجرا قرار گرفته است.
بر اساس پژوهشهاي انجام شده، عواملي نظير عزت نفس، مهارتهاي بين فردي برقراري ارتباط مطلوب ، تعيين هدف، تصميمگيري، حل مسأله، تعيين و شناسايي ارزشهاي فردي در پيشگيري و يا كاهش ابتلاء نوجوانان به انواع ناهنجاريهاي رفتاري و اختلالات رواني و افزايش سطح سلامت روان آنان نقش مؤثري دارند. بنابراين با توجه به اهميت و ارزش آموزش مهارتهاي زندگي با اهداف گوناگون پيشگيرانه و ارتقاء سطح سلامت روان، فقدان اين مهارتها موجب مي شود كه فرد در برابر فشارها و استرس ها به رفتارهاي غير مؤثر و ناسازگارانه روي آورد. آموزش چنين مهارتهايي در كودكان و نوجوانان، احساس كفايت، توانايي مؤثر بودن، غلبه كردن بر مشكل، توانايي برنامه ريزي، و رفتار هدفمند و متناسب با مشكل را به وجود مي آورد.
همچنين مطالعات متعدد حاكي از آن است كه منبع كنترل دروني با سلامت رواني و احساس رضايت از زندگي ارتباط مثبت دارد و افرادي كه داراي منبع كنترل دروني هستند از فشار رواني كمتري در زندگي خود رنج ميبرند.
تلادو و همكاران (1974) دريافتند كه توانايي بيشتر در حل مسأله به عنوان يك مهارت زندگي با افزايش عزت نفس و منبع كنترل دروني ارتباط مثبت دارد.
لازاروس و فولكمن (1984) دو شكل كلي مقابله را مشخص كردند. مقابله متمركز بر مشكل و مقابله متمركز بر هيجان،. راهبرد متمركز بر مشكل ميتواند معطوف به درون يا معطوف به بيرون باشد. راهبردهاي مقابله اي معطوف به بيرون در جهت تغيير موقعيت يا رفتارهاي ديگران است، در صورتي كه راهبردهاي مقابلهاي معطوف به درون شامل تلاشهايي است كه براي بررسي مجدد نگرشها و نيازهاي خود و كسب مهارتها و پاسخهاي تازه صورت ميگيرد. مقابله متمركز بر هيجان، معطوف به كنترل و مهار ناراحتي هيجاني است. پژوهش هاي به عمل آمده در زمينه شيوههاي مقابلهاي نشان داده اند كه سازگارانهترين روش براي مقابله با چالشها و مشكلات زندگي، اتخاذ يك رويكرد فعال و متكي به خود از قبيل طرح ريزي و مسأله گشايي است. بطوري كه پژوهشگران پس از تجزيه و تحليل رابطه بين پاسخهاي مقابله اي و هيجانات ايجاد شده در افراد، به اين نتيجه دست يافتند كه حل مسأله با برنامهريزي، مفيدترين و مؤثرترين پاسخ مقابلهاي بوده است، چرا كه با بيشترين هيجان مثبت همراه است.
برخي از مطالعات رابطه بين منبع كنترل و شيوههاي مقابله اي را بررسي كردند و به اين نتيجه دست يافتند كه منبع كنترل دروني به طور معنا داري با سازگاري عاطفي ارتباط دارد و يك عامل حفاظت كننده در مقابل استرس ميباشد. به عنوان مثال «كاك، هانن، و سارجنت» به نقل از هيون (1996)، در مورد استرس زندگي بين دانشآموزان مقطع دبيرستان در آمريكا مطالعهاي انجام دادند و دريافتند كه دانشآموزان داراي منبع كنترل دروني، سازگاري بهتري در مقابل اضطراب دارند و از تواناييهاي جسماني بيشتري برخوردارند. يافته مشابهي نيز توسط «كليور» (1991)، ارتباط منبع كنترل دروني را با افزايش مهارتهاي مقابله اي گزارش نموده است. همچنين بارون و ديگران (1994) به نقل از يونگر و ديگران (1998) گزارش كردهاند كه استفاده از راهبردهاي مقابله اي متمركز بر هيجان احتمال افسردگي و ضعف سلامت جسماني را افزايش مي دهد، در حالي كه راهبردهاي متمركز بر مشكل عامل حفاظت كننده در مقابل افسردگي و ضعف سلامت جسماني ميباشد.
با توجه به مطالب فوق ميتوان گفت كه افراد داراي منبع كنترل دروني به توانايي خويش در كنترل وقايع زندگي معتقدند و در مقابله با مشكل از شيوه مقابلهاي متمركز بر حل مسأله استفاده ميكنند، بدين معنا كه از طريق تصميمگيري و طرح ريزي جهت حل مشكل اقدام به حل مسأله مي نمايند. در حالي كه افراد داراي منبع كنترل بيروني معتقدند كه توانايي كنترل وقايع زندگي خويش را ندارند و عوامل ديگري غير از توانايي شخصي ايشان موثرند. به همين جهت از شيوه مقابله اي متمركز بر هيجان در مقابله با مشكلات استفاده مي كنند. بدين معنا كه به جاي تمركز بر مشكل، بر هيجانات و احساسات خويش متمركز ميشوند. و دست به تلاشهايي جهت تنظيم عكسالعملهاي هيجاني خويش مي زنند. بنابراين با توجه به ارتباط مثبت بين منبع كنترل دروني و شيوه مقابله اي مسأله مدار با سلامت روان افراد ، پژوهش حاضر به بررسي اين سؤال مي پردازد كه : آيا آموزش مهارتهاي زندگي بر سلامت روان، منبع كنترل و شيوه مقابلهاي دانش آموزان تأثير دارد، و آيا آموزش مهارتهاي زندگي مي تواند موجب افزايش سطح سلامت روان، درونيتر شدن منبع كنترل و شيوه مقابلهاي مسأله مدار شود؟
اهميت و ضرورت پژوهش:
امروزه در سراسر جهان بر اهميت بهداشت رواني تأكيد ميشود و روز به روز با انجام تحقيقات وسيع و گوناگون، اهميت و نقش آن در زندگي فردي و اجتماعي آشكارتر ميگردد. بطوريكه سال 2001 ميلادي از طرف سازمان بهداشت جهاني، تحت عنوان سال جهاني «بهداشت رواني» اعلام گرديد. سازمان مذكور در اين سال شعار «غفلت بس است، مراقبت كنيم.» را جهت آشكارتر ساختن اهميت موضوع، مطرح نمود.
اين امر نشان دهنده آن است كه بهداشت رواني موضوعي است كه بايد در سطح جهان مورد توجه قرار گيرد. يكي از دلايلي كه در اهميت اين موضوع مطرح است، شيوع روزافزون ابتلاء به انواع اختلالات رواني در سطح جهان است و دليل مهم ديگر آن، اهميت و ضرورت پيشگيري از بيماريهاي رواني است. در واقع ميتوان گفت، عمدهترين هدف بهداشت رواني، پيشگيري است و از سه نوع پيشگيري كه در بهداشت رواني مطرح ميشود، پيشگيري اوليه مورد توجه بيشتري قرار ميگيرد. در پيشگيري اوليه جمعيت سالم در جامعه مورد نظر هستند و تمام اقداماتي كه در اين حيطه صورت ميگيرد، در جهت آماده سازي افراد و فراهم نمودن شرايط مناسب براي زندگي سالم از تمامي جنبه هاي جسماني، رواني و اجتماعي ميباشد. بنابراين هدف، افزايش آگاهي و توانايي افراد در برخورد صحيح و مناسب با رويدادهاي زندگي ميباشد.
حسيني (1378) معتقد است، آموزش، اساسيترين روش پيشگيري اوليه است. از طرفي ديگر مهمترين و مؤثرترين دوره سني جهت آموزش پيشگيرانه، دوره نوجواني است. به همين دليل متخصصين بهداشت رواني، آموزش پيشگيرانه در دوره نوجواني را مورد توجه بسيار قرار مي دهند. و همچنين پژوهشها نشان ميدهند كه آموزش مهارتهاي زندگي به ارتقاء بهداشت رواني كودكان و نوجوانان در ابعاد مختلف زندگي كمك ميكند و از اساسيترين برنامههاي پيشگيرانه در سطح اوليه به شمار ميرود. سلامتي بخش اصلي يك زندگي شاد است و مدارس نقش مهمي در آگاه ساختن نوجوانان پيرامون مسائل بهداشتي و سلامتي و آموزش علوم زندگي به آنان دارند.
با توجه به مطالب فوق و اهميت و نقش ارزنده آموزش مهارتهاي زندگي بر سلامت روان افراد بخصوص نوجوانان و با توجه به تأثير مثبت برنامههاي پيشگيرانه در مدارس، پژوهش حاضر به بررسي تأُثير آموزش مهارتهاي زندگي بر سلامت روان نوجوانان ميپردازد. از طرفي به دليل ارتباط مستقيم و مثبت بين سلامت روان، منبع كنترل دروني و شيوه مقابلهاي مسأله مدار، تأثير آموزش مهارتهاي زندگي بر درونيتر شدن منبع كنترل نوجوانان و شيوههاي مقابلهاي آنان نيز مورد بررسي قرار ميگيرد.
متغيرهاي پژوهش:
پژوهش حاضر به بررسي تأثير آموزش مهارتهاي زندگي بر سلامت روان و منبع كنترل دانشآموزان دختر سال اول مقطع متوسطه شهر تهران ميپردازد. بنابراين متغيرهاي پژوهش عبارتند از:
- متغير مستقل
در اين پژوهش، آموزش مهارتهاي زندگي، متغير مستقل ميباشد، كه تأثير آن بر متغيرهاي وابسته پژوهش مورد بررسي قرار گرفته است.
- متغيرهاي وابسته
دو متغير سلامت روان و منبع كنترل، متغيرهاي وابسته پژوهش حاضر ميباشند، كه تأثير متغير مستقل بر آنها مورد بررسي قرار گرفته است.
- متغيرهاي كنترل
سن، جنس و مقطع تحصيلي از متغيرهاي كنترل پژوهش هستند. به اين صورت كه دانشآموزان دختر سال اول مقطع متوسطه كه حدود سني 16-15 ساله داشتند به عنوان جامعه و نمونه پژوهش انتخاب شدند.
- متغيرهاي مداخلهگر (تعديل كننده)
همچنين سطح تحصيلات والدين، وضعيت اشتغال والدين و عملكرد تحصيلي (معدل كتبي) دانشآموزان به عنوان متغيرهاي مداخلهگر اين پژوهش هستند كه بررسي يافتههاي جانبي پژوهش، ارتباط متغيرهاي مذكور با متغيرهاي وابسته مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است.